COMIC UNIVERSE

به بزرگترین وبلاگ ایران در حوضه کمیک و سرگرمی خوش آمدید (سوپر کامیکس سابق)

سری داستان های ماینکرافت قسمت اول.الکساندر

سيد بهامين هاشمي | دوشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۰ | 20:57

سری داستان های ماینکرافت قسمت اول:الکساندر.از محمد اودین سان

سلام بچه ها اومدم با ی مقاله خیلی خافان درباره ی کریپی پاستای معروف دیگه به نام الکساندر.با محمد اودین سان همراه باشید بریم برای داستانی خفن

اول قبل از اینکه شروع کنیم بگم الکس همون خانمی هست که اسکین اولیه دخترونه ماینکرافت هست.مو های بلوند داره پیراهن سبز و شلوار آبی.

.

.

این داستان زیاد ترسناک نیست ولی اگر از اونایی هستید که از سایه خودتون هم می ترسید نخوندید.

.

‌.

همه میدونید که استیو ی خورده  از الکس خوشش میاد😊😊😊میگن در یک دنیای موازی ماینکرافت استیو این فرد شریف خفن وفادار نیست. ی روز استیو الکس رو می بینه و باهاش رفیق میشه و اصطلاحا خودتون میدانید که دوست ندارم وبلگاه بن بشه برای همین سعی میکنم کمتر از کلماتی استفاده کنم که خطری هستن🙄🙄🙄🙄میره مخ الکس رو میزنه و با هم رفیق میشن خونه میسازن بعد میرن غذا درست میکنن و میخورن.خلاصه همه چیز گل و بلبل ولی فعلا.همون طور که گفتم استیو این دنیا آدم خیلی خیلی خیلی شارلاتانی هست این عزیز ی خانم دیگه رو تو دنیای ماینکرافت میبینه و خوشش میاد.

میاد خونه میبینه الکس داره شمشیر ندرایت و تبر الماس رو بر می داره.استیو میگه چی شده.الکس میگه ۱۳ تا اندرپرل داریم و میتونیم بریم و اژدهای اند رو بکشیم.استیو هم میگه حله.میرن میرسن به دروازه.وارد میشن.الکس به استیو میگه:

من جواهر هایی که به اژدها جون میده رو نابود میکنم و تو اون رو بکش.

استیو:

باشه

الکس جواهرات رو نابود میکنه و استیو هم اژدها رو می کشه.

بر میگردن خونه.الکس میخوابه.استیو هم میخوابه.الکس بیدار میشه و پیره شکار.

وقتی بر میگرده میبینه ی خانم دیگه توی خونه پیش استیو هست.استیو سعی میکنه با توضیح مسئله رو ماس مالی کنه ولی الکس خام نمیشه و از خونه میره.

اون خیلی غمگین بود.شروع کرد به شروع کردن زندگی جدید. اون تقریبا استیو رو فراموش کرده بود ولی ی روز در حالی که داشت میرفت که دایمند پیدا کنه استیو رو دید که با اون اومده بیرون.خیلی غمگین شد.شروع کرد به گریه کردن.اونقدر گریه کرد که خون از چشماش جاری شد.شب به خونه اش رفت.رعد و برق میزد.اندرمن ها پرخاش میکردند.آسمان حال دیگری داشت.صدای در آمد.اون خشمگین بود. فکر میکرد استیو پشت دره.شمشیر رو برداشت.

در رو باز کرد و زرشک.(حتی تو شرایط خطری داستان هم نمی تونم طنز ره کار نبرم😐😐😐😐😂😂)ی موجود تماما سیاه با چشمانی سفید و بال هایی که از آنها دودی سیاه به هوا میرفت پشت در بود.اون نال بود.دشمن بزرگ استیو دنیای اصلی‌.دشمن اصلی هیربراین.جنگجوی سیاه.او پس از شکست خوردن از هیروبراین و استیو در خلا اند زندانی شده بود و اکنون با تلاش های انتیتی ۳۰۳ آزاد شده بود.او در تلاش برای جمع کردن ارتشی بزرگ برای نابودی ماینکرافت بود.نال به الکس پیشنهاد قدرت داد.قدرتی که باهاش بتونه استیو دنیای خودش رو سلاخی کنه.

الکس قبول کرد.نال به او قدرت داد.

و الکس تبدیل شد به الکساندر

اون سریعا با نال به خونه استیو اون دنیا رفت.

استیو در رو باز کرد.الکساندر با مشت استیو رو به دیوار زد.اون دختر هم اونجا بود. الکساندر شمشیرش رو از قلاف کشید.شمشیرش دیگه از جنس ندرایت نبود.شمشیر اون سیاه شده بود.

شمشیر رو در شکم اون دختر فرو کرد.

استیو با تبر به سمت الکساندر حمله کرد. الکساندر گفت:فکر نمی کردم اینقدر پست باشی 

و شمشیر رو در شکم استیو فرو کرد و دوباره شروع کرد به گریه کردن.نال گفت:

​​​​​​​و اکنون الکساندر تو عضوی از ارتش منی.ما با ارتشی بزرگ ماینکرافت را فتح میکنیم.

و اکنون دنیای اصلی:

هیروبراین آشفته هست.پلیر ماینکرافتی که هیروبراین تونست با کمک اون نال رو شکست بده الان بر اثر سرطان مرده.هیروبراین با خشم بر سر سربازانش فریاد میزنه:

نال چطوری فرار کرد

سرباز:

قربان انتیتی به اند حمله کرد و تمام اندرمن های نگهبان رو کشت.

هیروبراین:

باید ۲ نفر دیگه رو برای نبرد با نال انتخاب کنم.

سرباز اندرمن سریعا تله پورت شد و گفت:

قربان ۲ پلیر رو پیدا کردم که ژنی دارند که میتونن روحشان رو به بازی انتقال بدن و وارد بازی بشن.

هیروبراین:

نام اونها چیه

اندرمن:

اولی با نام کاربری SBH و دیگری با mohamadodinson بازی میکنه.

​​​​​​​هیربراین:درجه نوب بودن؟

سرباز:معمولی

هیروبراین

پس باید آموزش ببینند.

سرباز:

بله قربان

هم اکنون در سرور SBH

اودین سان:

بهامین چرا مه شد.تو درجه شفافیت رو کم کردی؟

SBH:

نه محمد.اینجا چه خبره

اودین سان:

اسکینت رو از الکس تبدیل به کسانی کردی؟

SBH:نه چرا

اودین سان با فریاد:

یا خدا فرار کن هیروبراین اینجاست

SBH:

شوخی نکن

اودین سان:

پشت سرته 

SBH:چرا سرور حذف نمیشه؟

هیروبراین:

سلام جنگجویان من

​​​​​​​محمد اودین سان:چرا او بی اس برای ریکورد فعال نمیشه

هیروبراین:من به کمک شما نیاز دارم.نال از زندان خلا اند فرار کرده.باید بهم کمک کنید.

SBH:

چطوری؟

هیروبراین:

تا حالا دوست داشتید بیاید تو بازی؟

اودین سان:معلومه بله

هیروبراین:

فردا ساعت ۱۰ صبح ماینکرافت باشید.

اودین سان:کار دارم

هیروبراین:

کارت رو کنسل میکنم

SBH:

تو توی دنیای واقعی هم هستی؟

هیروبراین:

بله.

اودین سان:

باید چیکار کنیم؟

هیروبراین:میجنگیم

این داستان ادامه دارد...

فقط بهامین ببخشید عیبی داره اسمت رو تو داستان آوردم؟

محمد اودین سان

 

طنز

مشخصات وب
COMIC UNIVERSE
  • صفحه اصلی
  • پروفایل مدیر
  • ایمیل
  • آرشیو وبلاگ
  • عناوین نوشته ها
موضوعات وب
  • کمیک
  • نجوم
  • انیمه
  • گیم
پیوندها
  • کمیک باکس , دومین وبلاگ بزرگ کمیک در ایران
  • ایرونی سنتر , برترین مقالات جهان را در اینجا بخوانید
  • زومجی , نگاهی دقیق بر عرصه تکنولوژی
  • ویجیاتو , بازی ، سرگرمی ، فیلم ، سریال ، انیمیشن
  • کمیک اسکواد , بزرگترین مرجع کمیک در ایران
آرشیو وب
  • شهریور ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۴۰۳
  • خرداد ۱۴۰۲
  • تیر ۱۴۰۱
  • خرداد ۱۴۰۱
  • اسفند ۱۴۰۰
  • دی ۱۴۰۰
  • آذر ۱۴۰۰
  • آبان ۱۴۰۰
  • مهر ۱۴۰۰
  • تیر ۱۴۰۰
  • خرداد ۱۴۰۰
  • اردیبهشت ۱۴۰۰
  • فروردین ۱۴۰۰
  • بهمن ۱۳۹۹
  • مهر ۱۳۹۹
  • تیر ۱۳۹۹
  • خرداد ۱۳۹۹

هدایت به بالای صفحه

ابزار امتیاز دهی

.

پرده خوش امد گويي

B L O G F A . C O M

تمامی حقوق برای COMIC UNIVERSE محفوظ است .